رفاقت نا تمام
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید

پيوندها
دخترونه
special-love
عشق اول و آخر من
پرواز تا باشگاه
دوستانه
طلبه بازیگوش
M.M22
چی دوس داری؟
لوسی وستنرا-جاناتان هارکر
دوست من سلام
ترنم باران
گلبرگ شیشه ای
رفیق تنها
جدیدترین ترول های فارسی
دانلودستان
دوستی ما...♥
hichkas
سکوت بارون(وبلاگ دخترخالم مریم)
ba-ma
صمیمانه با عروس دوماد
ردیاب جی پی اس ماشین
ارم زوتی z300
جلو پنجره زوتی

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان رفاقت و آدرس sadra-2.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 14
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 14
بازدید ماه : 85
بازدید کل : 75129
تعداد مطالب : 39
تعداد نظرات : 191
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
الی

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
جمعه 18 اسفند 1398برچسب:, :: 13:27 :: نويسنده : الی

 

 

سلام من چند تا دوست باحال دارم که خیلی دلم براشون تنگ شده

دلم هوای اون روزا رو کرده بود

دوران دبیرستانم

گفتم بیام در مورد همین موضوع یه وبلاگ درست کنم و از دوستام دعوت کنم بیان اینجا

تا یکم از دلتنگیام کم بشه

یه چیزم بگمچون همه ی این مطلبا رو خودم دارم مینویسم از دوستام اصلا دوس ندارم کپی بشه

اگه حرفی نظری پیشنهادی داری حتما بهم بگو منتظرم

قبل هر چی اگه دوستای صدراییم اومدن اینجا میخوام بهشون خوش آمد بگم

واینکه تا الان کجا بودید بچه ها؟؟؟؟؟؟؟؟؟

دلم براتون یه ذره شده بود

 
یک شنبه 30 تير 1392برچسب:, :: 15:43 :: نويسنده : الی
سلام به همه خوبید ایشالله؟؟ نماز روزتون قبول... به خاطر تاخیر ببخشید! بعدا حتما از مسافرت مشهدمون براتون میگم!! هر وقت میریم مشهد یاد اردوهامون میفتم هرجارو نگاه میکنم... از همون اول راه اهن! مریم اومده؟؟؟ زهرا جانمونه!! سحر اومد شیدا با همه فامیلاش اومده خوش ب حالش!!!!!! . . . . خب همه ی بچه ها اومدن سوار قطار میشیم! با خانواده ک جلوی شیشه ی قطار واستادن خدافظی میکنیم!! چقد مسخره بازی درمیاوردیم... فاطمه سادات یادته یه بار نمیخواستی بیای اردو اومده بودی راه اهن ما تو قطار بودیم تو پایین پیش پنجره ماهم ک اگه یه نفر نمیومد اردو بهمون خوش نمیگذشت چقد اصراررررررر کردیم تا توهم همونجوری بدون لباس و وسیله اومدی بالا و سوار شدی چقد خوشال شدیم.... تو قطار همه میریختیم تو یه کوپه رو سر و کول هم مینشستیم ولی چقد خوشحال بودیم.... بعد حرف زدن و مسخره بازی و خندیدن شروع میکردیم انتقاد کردن از هم... رسم همیشمون بود... هر کس خوراکیشاشو میاورد باهم میخوردیم... شب به زور میخوابیدیم!! مگه حرف زدناو خندیدنا میذاشت بخوابیم؟؟ بعد نماز صبح... بعد نماز حواسمون بود ک کسی جانمونه!!! فرداش میرسیدیم مشهد بعد غذا و استراحت میرفتیم حرم.... چ لحظه ای بود اون اولین نگاه ب گنبد... چ لحظه ای بود اذن دخول خوندنامون.... بعد میرفتیم زیارت از همه جای حرم خاطره دارم.... بعد میریم هتل همه جمع میشیم توی یه اتاق حرف میزنیم.... بقیشو حتما بعدا مینویسم... فعلا
 
چهار شنبه 12 تير 1392برچسب:, :: 22:12 :: نويسنده : الی

 

 

سلام به همه...

خوبید؟؟؟؟

خوش میگذره؟؟

اومدم بگم ما فردا ایشالله میریم مشهد

نایب الزیاره ی همتون هستم ایشالله

شمام برام دعا کنید حتما!!!

سوغاتی که مهم نیس همون دعا بسه دیگه نه؟؟؟؟

میدونم دلتون واسم تنگ میشه ولی طاقت بیارید بچه ها!!!!!

خب دیگه وقت خدافظیه

بای بای

 

 

 

 

 
دو شنبه 10 تير 1392برچسب:, :: 22:15 :: نويسنده : الی

 

 

نعمتهای آسمان همیشه برف و باران و نور نیست

گاهی خداوند دوستانی را برما نازل میکند

از جنس آسمان به زلالی باران به سفیدی برف و روشنایی نور....

 

 

 
شنبه 8 تير 1392برچسب:, :: 13:15 :: نويسنده : الی

 

 

سلام و روز بخیر

اومدم بگم پست تداعی خاطرات مشکلش حل شد میتونید برید ببینید

هرکی رمز خواست بگه خصوصی بهش بگم

همین دیگه فعلا چیزی ب ذهنم نمیرسه!!

خدانگهدار...

 
جمعه 7 تير 1392برچسب:, :: 15:28 :: نويسنده : الی

 

سلام امروز تولدمــــــــــــــــــــــــــه!!!

الان یه روزمه!!!

ممنون از کسایی ک بهم تبریک گفتن.مرسی...

 

یادش بخیر تو مدرسه تولد بچه ها این شعرو میخوندیم

کاشکی ک صد ساله شی نه صدو بیست ساله شی نه صدوبیست سال کمه همیشه زنده باشی.....

اخی یادش بخیر چقد دست میزدیم شعر میخوندیم شلوغ میکردیم

یادش بخیر.......

 
پنج شنبه 6 تير 1392برچسب:, :: 19:58 :: نويسنده : الی

 

 

1."میدونی فکرکنم چرا؟؟؟"

یعنی من نمیدونم زهرا چجوری این جمله رو درست کرده!!!!

 

2."تو شهرش نبودیم تو استانش بودیم"

وای میترا چ سوتی ای بود اخه؟؟؟

 

3."کشش تجربی رو نمیتونم بکشم"

حالا مریم چ بیاو ب خاطر ما کشش تجربی رو بکش

 

4."به پای هم بمیرید"

بچه های ما میگن این سوتیه!خب کجای این حرف من سوتیه؟؟

 

5."شخصلی!!! میخواسته بگه شخصی از اهل!!!"

یعنی باز من موندم تو سوتیه زهرا!!

 

6."ما همه گوشیامونو بدون اردو رفتیم!!!"

معاونمون گفته

خب چیه گوشیاشونو بدون اردو رفتن دیگه

 

7."شماره بده بهم زنگ بزن!!!

خودم گفتم!

اصلنم سوتی نیست!!!

 

8."زندگی بدون مرگز هرگز!!!

بچم زهرا میخواسته بگه زندگی بدون مریم هرگز!یکم زبونش نچرخیده

 

9."مامانت برای کیا چندمن!!!!"

ای خدددددا یعنی چی این اخه زهرا؟؟؟؟؟

 

10."قدم زیاد شد!!!

برای ما قدمون بلند میشه مثله این ک واسه میترا قدش زیاد میشه!!!

 

11."دندونامو گاز گرفتم!!"

سحر جان چجوری میشه ادم یعنی دندونشو گاز بگیره؟؟؟ها؟؟

 

ادامه دارد....

 
چهار شنبه 5 تير 1392برچسب:, :: 13:15 :: نويسنده : الی

 

 

دوستایی ک زحمت میکشید نظرای تبلیغاتی میذارید بدونید ک نخونده حذف میشن

و وقت منو واسه حذف میگیرن..

والا...

نظر تبلیغاتی نذارید دیگه ...

 

 
شنبه 1 تير 1392برچسب:, :: 19:23 :: نويسنده : الی

                                               

                                                   

                                                  دوستان من،مثل گندمند!

یعنی یک دنیابرکت ونعمت، نبودن شان،قحطی وگرسنگی است
ومن چه خوشبختم که خوشه های طلائی گندم دراطرافم موج میزند
مهربانى تان راقدر میدانم وآنرا در سیلوی جان نگهداری خواهم کرد . . .
.

 
چهار شنبه 25 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 12:12 :: نويسنده : الی

 

یکی از دوستان در جواب نظر آقا مهدی گفتن ک:

 

خطاب ب اقا مهدی بگم ک....اول سلام علیکم...بعد ن اینک پسرای ما سربار جامعه نشدن؟؟؟؟؟؟یا ت ارایشگاه مشغول بند زدن وابرو برداشتن هستن ک اینقد ت جامعه زن نما زیادشده ک .....بماند...درضمن ما خانواده های مذهبی داریم ک تربیت شدیم چ جوری وقتمون رو بگذرانیم...هرچیزی سرجایش..درضمن سرباربودنو شما چی معنی میکنید؟؟؟؟؟پس شماهم عین ماهستید...شک نکن....شمااقایون سرتون توکارخودتون باشه بهتره...راستی شما ک اینقدر نگران سربار بودن ماهستی بروخداروشکرکن ک مابادوستان هم جنسمون پیام میدیم ووقتمون باهمه ن با هرکسوناکسی...غیرتی بودنتون فقط حرفه...شک نکن ....

 

 

 

 

 

 
چهار شنبه 25 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 11:0 :: نويسنده : الی

 

سلام به رفقای گللللله خودم

بالاخره بعد از چند روز آپ کردم

شرمنده از یه طرف لپتاپمون خراب بود

ازیه طرفم وقت نمیشد...

دوستای گلم اولین باره ک توی برنامه ی مدرسه(شب آرزوها رو میگم) تو جمعون نیستم

جای منم خالی کنید...

در ضمن بالاخره پست بروبچ باحال کامل شد برید سراغشششش.....

دیگه همین

دوستون دارم...

 

 
چهار شنبه 25 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 10:21 :: نويسنده : الی

 

رمز 4 رقم آخر شماره موبایلمه(919)

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.



ادامه مطلب ...
 
چهار شنبه 25 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 10:1 :: نويسنده : الی

 

از دوستام انتظار دارم در مواردی که حق با من است طرف حق

و در مواردی که حق با من نیست طرف من باشند....

چیه؟؟؟؟

یه جور نیگا میکنی انگار من پرتوقعم!!!!!

 

 

 

 
سه شنبه 10 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 10:44 :: نويسنده : الی

 

 

مهشید عزیز

مهناز عزیز

میترا عزیز

مریم چ عزیز

محدثه ا عزیز

و خودم الهه ی عزیییییییییییز

وهمه ی خانومای گل وبلاگ

روز زنو تبریک میگم.

اون دوستایی ک هنوز به جمع ما اضافه نشدن به ماماناشون تبریک میگم

روزمون مببببببببببببببببببارک

این گلا تقدیم به شما

 

 
سه شنبه 10 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 9:30 :: نويسنده : الی

 

 

یادمه یه بار معلم دین و زندگیمون بهمون چند دقیقه وقت داد

گف تو این چند دقیقه بخونید بعد میپرسم

دیگه ماهم تند تند مشغول خوندن شدیم

بعد من دیدم یه صدای ویز ویز میاد

صداهه میرف رو اعصابم

به خیال اینکه صدای بچه هاس گفتم:

اه کیه ویز ویز میکنه؟؟؟؟!!!!

دیدم صدا قط شد

و گردن بچه ها بهه صورت 180 درجه چرخید به سمت من

چشما از تعجب داشت می افتاد زمین

بعد گفتن خاک تو سرت خانوم بود

نگو طفلکی داشته قرآن میخونده !!!

خب چی کنم من!!؟؟؟

والا...

 

 

 
جمعه 6 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 10:5 :: نويسنده : الی

 

 

میدونی جریان چیه؟؟؟

.

.

.

چند روز پیش به بعضی از بچه ها اس دادم میدونی جریان چیه؟؟

خب دوستان چرا آخه فحش میدید!!!

حالا مکالمات من و بچه ها:

شیدا:کدوم جریان؟چیو میگی؟

مریم:نه چی؟

محدثه:چه جریانی؟

مهناز:چیه؟

سحر:جریان چیه؟

یاسمن:چه جریانی؟

میترا:کدوم جریان؟

زهرا:اره تعریفشو بلدم(ای نامرد)

مریم چ:اره همونی که برق از توش رفت و امد میکنه

حالا منم در مقابل نگرانی بچه ها گفتم

مقدار الکتریسیته ای که از یک رسانا در ثانیه عبور میکند

جریان نامیده میشود دفعه بعد جرم و حجمو میپرسم!!!!

در این لحظه بود ک بارانی از فحش نثار بنده شد

آخه چراااااااا

من نفهمیدم واقعا چرا؟؟؟

واما واکنش بچه ها:

شیدا ک کمپلت دیگه ج نداد

محدثه:اه اه اه.... بیمزه....

مریم خ:ای بیشعور سکته کردم آشغال

مهنازم مثل شیدا!

سحر:واقعا؟ترسیدم بابا گفتم چیشده!!

یاسمن:دیوووووووووووونه...

میترا:بنده خدا تا من بخوام تعریف جریانو اس کنم براش زنگ زد البته منم قط کردم تا بیشتر نگران شه

و بعد اس داد خیلی مسخره ای قلبم واستاد..

البته من هنوز زهرا و مریمو نبخشیدم ک نقشه میدونستن نامردا

ولی به مریم گفتم 0/25  گرفتی دقت کن اونم گف بیشور...

 

وااااااای بچه ها دستتون درد نکنه اونروز نخندیده بودم

وقتی بهتون اسو دادم کلی شاد شدم

شادم کردید خدا شادتون کنه...

البته اگه کسی ناراحت شد ببخشیدا...

 

 

 
چهار شنبه 4 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 11:10 :: نويسنده : الی

 

 

 

سلام بچه ها فقط اومدم یه تشکر گنده بکنم برم

ممنون که میاید به وبلاگ سر میزنیدو نظر میدید

نظراتون برای من خیلی باارزشن...

قربونتون برم

دوستتون دارم...

 

تقدیم به شما   

 
سه شنبه 3 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 9:45 :: نويسنده : الی

 

شیدا:دانش اموزی خوابالو که در این زمینه تبحر خاصی دارد حتی وقتی معلم روبه روش باشه

به خوابیدنش ادامه میده!معروف به شیدا لودر و انصافا با معرفت!

مهناز:در زمینه ی اجرا مهارت به سزایی دارد .در بعضی موارد مخالف کل کلاس!!!

یکی از عروسای مخفی کلاس!!!!مهناز یادته 5شنبه ها برامون زیارت عاشورا میخوندی آخرش میگفتی

شکر خدا که بر درت امدیم بهر رضای مادرت امدیم(درست گفتم؟)اخ یادش بخیر

زهرا:یکی از افرادبا جزبه ی کلاس(جزبه هاااااا)و البته عاشق...

ایشون از اولین روز اولین سال تحصیلی عشقشونو اعلام کردن ولی تا الانم متاسفانه به

مراد دلشون نرسیدن چرا؟؟چون شخصیت خیالی بود!!!

البته ما هنوزم منتظریم عباس آقا بیاد و زهرا رو با خودش ببره خستمون کرده بابا(شوخی کردم زهرا بخداااا)

داشتم میگفتم زهرا عاشق عباس اقای خیالی شده و چشم به راهشه که بیاد

دوستان هر کی عباس آقا رو دید تروخدا اعلام کنه این دوست ما دیگه طاقت نداره!!!

یاسمن:شخصیتی درس خون( اه اه اه)

طوری که وقتی همه 10 بودن یاسمن 20 بود(خجالت آوره یاسمن )

یاسمن یادته یه مدت مریض شده بودی اومدیم عیادتت؟؟هی مسخره بازی در می آوردیم

میگفتیم ما فکر میکردیم تو مردی اومدیم حلوا بخوریم 

راستی دستت درد نکنه تو جلوی من مینشستی برام سپر شده بودی من میخوابیدم چ حالی میداد!!

مریم از نوع چ:دختر خاله و رفیق و خواهر شوووووووهر خودم

شخصیت طنز کلاس و پایه ثابت تو اردوها و گشتنا

و البته بازم عروس مخفی کلاس!!و تابستونم عروسیشه آخیییییی مبارکه!!!

 مریم از نوع خ:.شخصیتی بسیار پاکیزه وتمیز طوری که تو اردوها بیچاره میشدیم---->

از دست ایشون(شوخی کردماااا)ولی دختر دوس داشتنی ک حاضر بود برا کمک ب دوستاش

واقعا هر کاری بکنه!

مریم یادته مسول قرعه کشی بودی؟همش کاغذا تو کیفت بود درمیاوردی قرعه کشی میکردیم

یادمه من ختم قرآن نذر کردم تا اسمم دربیاد!!!

یادش بخیییییییییییییییر.....

محدثه م:شخصیتی بسیار عطسه ئو (یعنی زیاد عطسه میکرد دیگه!!)

وااااای چقدم ادای عطسه هاشو درمیاوردیم میخندیدیم

ریتم عطسه هاش یه چی تو مایه های بندری بود ..

محدثه یادته هی میگفتی من بگم؟من بگم؟

راستی ایشونم مثل یاسمن ...خون بودن اه اه اه همون بلارم سر تو میارم

ولی بازیه والیبالش خیلی خوب بود

سحر:شخصیتی بسیار اروم و مظلوم طوری که از مظلومیش حرص ما رو در می آورد

خیلیم لطیف بوداگه از تو نظرات نظرات سحرو بخونید میبینید

سحر یادته دو سه بار سر زده اومدیم خونتون

مامانت ماکارونی درس کرد آخ ک چقد چسبید!!

دیگه به هر حال خونتون نزدیک مدرسه بودو این دردسرارو هم داش!!

میترا:یه شخصیت کلا باحالو بیخیال آخرا دیگه فقط خودشو میاورد کلاس

کتابم نمیاورد ایول میترا...

زنگ تفریحا وقتی ایشون میزد رو میز دیگه بچه ها .....

خیلی قشنگ میزد رو میز در طرحها و مدلها و رنگهای مختلف!!!

ایشونم عروس مخفی کلاس بودن

البته ما به خاطر این وصلت دوستیمون بیشتر شد چون عروس یکی از دوستای ماشده

الانم با هم همسایه ایم

مهشید:مهشیدم عروس مخفی بود

واااااای وقتی با برو ببچ رفتیم عروسیش چقد خوش گذشت

چقد زدیم رو میزو شعر معر خوندیم

بعدشم دنبال عروس واااااااای چ حالی داد

آخه اولین عروسی دوستمون بود

یادمه وقتی والیبال بازی میکردیم همش به تور آویزون بود

آخه چرا مهشید؟؟؟

فاطمه سادات:در وصف ایشون من یه کلمه بگم پولدار بسه!!!

دختری باشخصیت و مودب

وای یادته فاطمه روز کنکور مامان باباتو و خواهرت اومده بودن دنبالت

منو دوتا مریماو شیدا هم مونده بودیم شما مارو سوار کردید

وای 8 نفری رو سرو کله ی هم نشستیم ملت همه نگامون میکردن

بعد ما گفتیم بریم دور بزنیم مامانت اینا چقد خندیدن

(وقتی مامان بابای بچه ها مارو سوار میکردن میگفتیم بریم دور بزنیم چقد میخندیدیم هیییی روزگار)

فاطمه:شخصیتی بسیار بسیار مثبت و درس خون(واقعا ک )

چقدرم بنده خدا رو اذیت میکردیم حلال کن فاطمه جان

فاطمه یادته خانوم چ(دبیر تاریخ) اداتو دراورد چقد خندیدیم؟؟؟

یادش بخییییررر....

سمیرا:ایشونم شخصیتی مثبت بودن و همون بلایی ک سر یاسمنو فاطمه اوردم سر سمیراهم میارم

و اینکه خاطره ی ماندگارشو تو قسمت سوتیا اوردم دیگه معرف حضورتون شدن دیگه...

محدثه:کلا بیخیال اومدن به مدرسه!!!

یعنی 3.4 روز درمیون میومد مدرسه

وقتی ک غایب بود ک ما تعجب نمیکردیم وقتایی ک میومد تعجب میکردیم والا....

و ایشونم عروس مخفی کلاس

(چقد عروس مخفی داشتیما خدا زیادش کنه....)

محدثه یادته تو سرویس چقد مسخره بازی در میاوردیمو میخندیدیم؟؟؟

هییییییییییی خدا...

فک کنم دیگه خودم موندم    الهه:راستشو بخواید منم عروس مخفی بودم

چی بگم آخه تعریف از خود میشه ک....(تواضعو داشتی؟؟)

میذارم به عهده ی بچه ها تا منو بتعریفن بعدم عین همونو میارم تو وبلاگ

باشه؟؟؟

 

 

 

راستی یه نکته اگه تو نظرات میبینید شیدا و مریم خ و مهناز به من میگن مامانی

تعجب نکنید چون من مامانشونم....

 

 

 

 

 

 

 

 

 
دو شنبه 2 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 11:47 :: نويسنده : الی

 

 

باوفا! مهر تو اندر جان ماست

زندگی بی دوستی زندان ماست

کم بزن آتش دل بی تاب را

یاد خوبت روز و شب مهمان ماست . . .

 
دو شنبه 2 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 11:13 :: نويسنده : الی

 

 

خدایا دلتنگم...

دلتنگ..........

دلتنگ اون روزای خوشم

کی فکرشو میکرد به این سرعت بگذره؟!

کی فکرشو میکرد ...

چه روزای خوبی بود

محال بود من دپرس باشم بجه ها نپرسن چی شده؟تا نگی ولت نمیکنیم!!

محال بود غایب باشم و بچه ها ازم نپرسن چی شده بود چرا نیومده بودی؟؟مریض شدی؟؟؟؟

محال بود ...

محال

دلم دوباره این روزا رو میخواد باور کن...

ای اشک لعنتی برو  نمیخوام فضای وبو غمگین کنم

برو دست از سرم بردار چرا همش میای سراغم؟؟

دلم برای زنگ تفریحامون کلاسامون مسخره بازیامون

والیبال بازی کردنامون قهرای کوچولومون تنگ شده.....

دلم برای

"خانووووووم تروخدا امتحان نگیرید"

"خانوووووم ما امتحان داشتیم درس شما رو نخوندیم"

"خانووووم بریم حیاط والیبال بازی کنیم؟؟"

"خانوووووم ی ذره استراحت بدید خسته شدیم بخدا"

"خانووم از من جلسه بعد بپرسید"

و...

تنگ شده..

 

یادش بخیر وقتی معلما میگفتن خب کی داوطلبه بیاد درس جواب بده

  همه سرا میرف پایین

 

ب همدیگه نگا میکردیم

 

 

 "محدثه تو خوندی بری جواب بدی؟

 یاسمن تو بلدی تو برو!!

 

فاطمه تو که همش درس میخونی تو برو

مریم این زنگ تو برو من برای زبان داوطلب میشم

آخیییش مریم رف..

یادش بخیییییر...

تمرینای ریاضیو ک عمرا تو خونه حل میکردیم

یه فداکار حل میکرد بقیه زنگ قبلش بدو بدو از روش مینوشتن

یادش بخییر.....

شب قبل امتحانا ب هم اس میدادیم

زهرا تو چند فصل خوندی؟....

"آخیش پس زهراهم مثله خودمه خیالم راحت شد"

مهناز یادته یه روز فاطمه نیومده بود خانوم پرسید فاطمه کجاس

تو گفتی کنار جاده یخ زده

چقد خندیدیم

آخه طفلی خونشون کلی با مدرسه فاصله داشت!

زهرا یادته خانوم قموشی (معلم عربی) وقتی ازت درس میپرسید

همش بهت میگف إقرئی بالحن العربیه؟؟

توام همش میگفتی نه خانوم!!

چرا ب ما نمیگف؟؟

میترا یادته این آخر آخرا هیچ وقت کتاب نمیاوردی سر کلاس؟؟

فاطمه سادات یادته هی اذیتت میکردیم بهت میگفتیم پولدار پولدار؟؟خب واقعنم پولدار بودی!!

مریم یادته بینیتو عمل کردی برای اینکه معلما و مدیر نفهمن برای زیبایی بوده چقد دروغ سر هم کردیم؟؟

حتی شیدا میگف شبا ک میخوابیدی صدای نفسات نمیذاشته بخوابی!!!

مریم یادته تازه عینکی شده بودی به خانوم چگینی گفتی خانوم من چه تغییری کردم

گف عینکتو عوض کردی؟؟؟!!!

 

 

بچه ها ببخشید یهو دلم گرفت اومدم

اصلا نفهمیدم چی نوشتم!!

 
پنج شنبه 29 فروردين 1392برچسب:, :: 20:16 :: نويسنده : الی

 

 

ای دوست به خدا دوری تو دشوار است

بی تو از گردش ایام دلم بیزار است

بی تو ای مونس جان، دل ز غمت میسوزد

دل افسرده من طالب یک دیدار است..


 

 
یک شنبه 18 فروردين 1392برچسب:, :: 10:4 :: نويسنده : الی

 

 

یه بار با بچه ها گفتیم بریم جنوب .

چند نفری جمع شدیم و سوار اتوبوس شدیم

خب اولش خیلی خوش و خرم خوش میییییذگروندیم!!!!

برف اومده بود اون شب.دیگه شب شده بود منم چشمامو بستم تا بخوابم اما بچه ها بیدار بودن

یهو دیدم همه کج شدیم گفتم یا خدااااااااااااا چی شد؟؟؟؟؟؟

نگووووو چپ کرده بودیم!!!!!

شوخی کردم اصلا خنده نداشت همه ترسیده بودیم طوریکه یه خانومه شروع کرد به اشهد خوندن!!!!

ولی انصافا اینجاش خنده داشت

همه به حالت کج مونده بودیم ولی خداروشکر کلا چپ نکرده بودیم

یعنی اتوبوس به صورت کج به یه تپه خورده بود یعنی اون تپهه ما رو نگه داشته بود

(گفتنش سخته ولی خلاصه چپ کرده بودیم دیگه ااااه)

شانس اورده بودیم دقیقا همونجایی ک ما چپ کرده  بودیم یه تپه بود بقیه جاها دره بود

گفتیم حالا کی میخواد بیاد ما رو راست کنه؟؟؟؟؟

گوشیم آنتن نمیداد زنگ بزنیم امداد.

خلاصه چند دقیقه ما به حالت کج موندیم تا امداد اومد و ما رو پیاده کردن بردن یه نماز خونه

بعد اتوبوسو درست کردیم و همه خوش و خرم به سفر ادامه دادیم

البتتتتتته نه دروغ گفتم خوش و خرم نبودیم این اقای راننده خیلی مارو ترسوند(ولی برای من

خییییلی هیجان داشت خوشم می اومد)

فرداییش دیدیم خییییلی تو اتوبان داره تند میره هر چی بهش گفتیم اروم برو انگار نه انگار دیگه اخرین دفه

وقتی یه نفر بهش گفت اروم برو شروع

کرد با سرعت کم رفتن خییییلی کم

و میدونید ک با سرعت  پایین تو اتوبان رفتن خیلی خطرناکه دیگه

دیگه این دفعه بهش میگفتیم تند برو.....

خلاصه این اتفاقا تا برگشت از اونجاهم ادامه داشت

موقع برگشت داشت قششششنگ برای خودش گاز میداد که یهوووو پپپپپپپپااااق لاستیک ترکید

همه پیاه شدیم نمیدونم چجوری این کارو کرد واقعا؟؟؟؟

میگم این ماجراها واسه منو دوستام خعلی باحال بود و همش میخندیدیم و من یه عالمه با لاستیک پاره عکس

انداختم و زمانی ک چپ کردیم فیلم گرفتم اگه عکسا رو پیدا کردم براتون میذارم

حالا یه نکته جالب اینکه این راننده ی محترم که این همه خسارت وارد کرد صاحاب ماشین نبود

بدبخت صاحابش یکی دیگه بود

یه بار همین اقا داشت رد میشد بره عقب استراحت کنه مامانم بهش گفت(خانواده ی منم بودن)

اقا ایکاش خانومتون اینجا بود من بهش میگفتم شما رو دعوا کنه خوب رانندگی کنید

مرده میخندید(ولی در کل ادم باحالی بودا)بعد شماره ی زنشو گرف داد مامانم

مامان منم جریانو واسش تعریف کرده بود اونم گفته این همیشه همینطوریه

ببخشید طولانی شد خب حادثه زیاد بود دیگه....

 

 

 
چهار شنبه 14 فروردين 1392برچسب:, :: 11:30 :: نويسنده : الی

 

 سلام سال نو رو به همه تبریک میگم امیدوارم سال خوبی داشته باشید

 در مورد سال نو میخوام یه خاطره باحال واستون بگم

 وقتی نزدیک عید میشد از یک ماه قبل عید تا یک ماه بعد عید به معلما تبریک میگفتیم

 تبریک مونم این بود:

سال نو مبارک

happy new year

بایرامیز مبارک

عام الجدید مبروک

بلللللللله به 4 زبان زنده ی دنیا

یه بار وقتی معلم زبانمون اومد سر کلاس(همونی که خیییییلی مودب و با شخصیته)ما هم همین

 تبریکو بهش گفتیم

وااااااااااااااااااااای نبودید ببینید چقد ذوق کرد بیچاره

خیلی خوشش اومده بود ک اینجوری بهش تبریک گفته بودیم

خلاصه انقد از ما تشکر کرد ک نگووووووووو

میگفت این بهترین تبریکی بود ک تا حالا بهم گفته بودن خیلی ممنونمممممم و از این حرفا

بیچاره تا چند روز تو کف این تبریک ما مونده بود

بلللللللللللله ما اینیم دیگه

 

 

 

 
پنج شنبه 24 اسفند 1391برچسب:, :: 20:14 :: نويسنده : الی

 

 

ما یه معلم خفن باحال و دوس داشتنی داشتیم معلم تاریخمون بود

در عین حال که درس و پرسش همیشه تو کلاس بود ولی همش میگفتیمو میخندیدیم

یه بار بحث سر ادا در آوردن بود به معلممون گفتیم بیا ادای ما رو دربیار اولش قبول نکرد ولی بعد ادامونو

دراورد دیگه بچه ها از شدت خنده غش کردن

بعد گفتیم خانوم مریم ادای شما رو خیلی باحال در میاره گف بیاد ببینم چی میکنه؟؟!

بعد مریمو فرستادیم که شروع کنه بعد مریم گف خانوم اینجوری نمیشه شما باید کیفو

دفتر نمرتونو باید بدید دستم.حتی مریم کفششم با معلممون عوض کرد !!!بعد اون رفت سر میز دبیرا

معلممونم اومد جای مریم نشست.مریمم شروع کرد اداشو دراورد ماهم از پشت یواشکی فیلم میگرفتیم

دیگه شدت خنده ی بچه ها رو نمیتونم براتون بگم ولی خب اون روز تلفات دادیم!!

انقد صدای خنده بلند بود که مدیرمون اومد سره کلاس ببینه چی شده؟؟

مدیر اومد از یه طرف صدای بچه ها از یه طرفم مریم با کیف و کفش معلم از یه طرفم گوشیای ما

بعد یه نگای وحشتناک کردو رفت

مریم بعدا گف وقتی مدیرو دیدم 5 تا سکته رو رد کردم

ولی خب بخیر گذشت

اون روز یکی از بهترین روزای ما شد یادددددددددددددددددش بخیر

 

 

 
پنج شنبه 24 اسفند 1391برچسب:, :: 19:35 :: نويسنده : الی

 

 

یه خاطره از مریم(چ):

یه روز با بچه ها تو کلاس نشسته بودیم زنگه تفریح بود کلاسه مام که خدا قسمتتون کنه

ظرفیتش کلا شاید 5 نفر بود اما به علته امکاناته فوق العاده زیاد ما 15 نفری توش مینشستیم

ردیفه اولو که شیدا گرفته بود

تازه این ماله وقتی بود که شیدا سرحال بود چون اگه خوابش میومد هر پنج دقیقه خمیازه میکشیدو

علاوه بر الوده کردنه کلاس واسه در کردنه خستگیش دستو پاهاشو میکشید به سمته پشت!

هیچی دیگه!ردیفه دومم گرفته میشد!میموند اون پشت مشتا که ما 14 نفری هماننده یک یاره مهربان

میچسبیدیم به دیوار!

اها داشتم میگفتم زنگه تفریح بود که معلم پرورشیمون اومد تو کلاسو با لهجه ی قشنگو فانتزیش{رشتی}

گفت بچه ها بیاید تو مسابقه ی انشای نماز شرکت کنید فردام بمن تحویل بدید!مام که

حدودا 3 دقیقه ای میشد که به کسی نخندیده بودیم به ذهنمون رسید که خدارو

خوش نمیاد که این معلمه زحمت کش تا اینجا اومده دست خالی بره بیرون!خلاصه!

یاسمن گفت ببخشید خانوم؟موضوعه انشای نماز چیه؟

ما که منتظر بودیم که معلم یاسمنو به خاطره مسخره کردنش دعوا کنه و غش کنیم از خنده

با یه صحنه ی عجیب مواجه شدیم!معلممون یه نگاهه عاقل اندر سفیه به یاسمن انداختو با لحنی

مثه ادمای تحصیل کرده با لهجه ی غلیظتر صداشو برد بالاترو گفت موضوش ازاده دیگه!

اخ اخ کلاس ترکید از خنده بچه ها دیگه داشتن صندلیا رو گاز میگرفتن

ایشونم با خونسردی کاممممل کلاسو ترک کردن!!!

 

 

 

 
چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:, :: 15:9 :: نويسنده : الی

 

 

 یه خاطره از دوران دبستانم یادم اومد گفتم براتون بگم:

 (دوم سوم ابتدایی بودیم)یه بار منو دخترخالم مریم داشتیم از مدرسمون

  میومدیم خونه رسیدیم سر کوچه دیدیم

 یه دختره وایستاده و یه پسره هم اصرار داره بهش یه نامه بده و همون موقع سرویس

 دختره میادو دختره هم نامه رو پرت میکنه زمین و سوار سرویس میشه میره

 ما هم عین اسکلا رفتیم نامه رو از زمین برداشتیم

  پسره گفته بود ساعت 6 بیا فلان پارک..

 بعد داشتیم خوشحال و خندان به راهمون ادامه  می دادیم یادمه نامه دست من بود

 بعد دیدیم یا خدددددددددددددددداااا پسره با دوستش مثل پلنگ جلومون ظاهر شدن

 میخواستن نامه رو بگیرن دخترخاله ی عزیزم خیلی ریلکس منو با اونا تنها گذاشت و

 فرار کرد(ای نامرررد)

 منم دیدم اوضاع خیطه سریع فرار کردم رفتیم تو خونه

آخی کلی ترسیده بودیم تا چند روز دوس نداشتم از خونه بیام بیرون والا

 

 

 
چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:, :: 14:59 :: نويسنده : الی

 

 

  یه بار با برو بچ سر ظهر داشتیم پیاده از مدرسه میومدیم(کلاسای ما معمولا ساعت 2.3تموم میشد)

  خلاصه خیابون خلوت بود ماهم داشتیم بلند بلند میخندیدم

  رسیدیم سر یه کوچه دیدیم یه مرده از کوچه بغلی بدجور زل زده داره مارو نگاه میکنه

  بعد اشاره میکرد بیا تو کوچه و مزخرف میگف عوضی

  ماهم 5.6 نفری الفررررررررررررررررررررررررررراررررررررر

 (آخه یکی نیس بگه خجالت نمیکشید 5 نفری از یه آدم میترسید؟؟؟

 ولی خدا وکیلی ترسیدیما)

   رفتیم توی یه کوچه که خونه ی یکی از دوستامون همونجا بود

   بچه ها رفتن به سمت خونه ی دوستم من نفهمیدم رفتم جلوی یه خونه قایم شم

   بعد دیدم ای واااااااااااااای هیشکی پیشم نیس

   بچه ها از اون ور اشاره کردن بیا منم ب سرعت جت دویدم بعد

   شششششپپپپپپللللللقققق افتادم زمین رفتم تو یه باغچه

  خلاصه زنگ خونه ی دوستمو زدیم بعد وقتی جریانو تعریف کردیم باباش رفت دنباله مرده ولی

  پیداش نکرده بود...

یادش بخیر چقد اون روز خندیدیم...

 

 

 

 
سه شنبه 22 اسفند 1391برچسب:, :: 15:25 :: نويسنده : الی

مروز یه سر زدم به وبلاگ مریم(دختر خالم هم کلاسیم بهترین رفیق و خواهر شوهررررم)

دیدم یه متنیو نوشته بدون اجازش کپی کردم چون حرفای دل خودم بود امیدوارم دعوام نکنه..

مریم:سلام....امروز میخوام دوران دبیرستانمو تعریف کنم......من تمومه عمره 19 سالمو به دو بخش تقسیم میکنم!

1/قبل دبیرستان!

2/دوران دبیرستان به بعد!

زندگیم تو بخش یک خیلی بچگانه وزودگذر بود...اما تو بخش دو....

تموم درسای زندگیمو تو دبیرستان گرفتم!

1/یاد گرفتم که جوونمرد اونه که به پای رفیق اب بشه و صداش درنیاد....

2/یاد گرفتم که دورو بودن اوج نامردیه.....

3/یاد گرفتم که وقتی به هم کلاسیم میگم رفیق  باید حواسم باشه که رفیقمو به هرکسو ناکسو مدیری نفروشم....

4/یاد گرفتم وقتی رفیقم بغض میکنه هقق هقمو بی صدا کنم......

5/یاد گرفتم وقتی رفیقم لبخند میزنه از شادی فریاد بزنم....

یادش بخیر اردوها.....صدای قهقهه خنده هامون.....

یادش بخیر وقتی مدیر یکیو دعوا میکرد.......خشم تو گلومون.....

یادش بخیر مداحی های مهناز.......هق هقه گریه هامون....

یادش بخیر جنوبا......دلای پشیمونمون.......

یادش بخیر ولادتا......کف زدنامون تو نماز خونه......

یادش بخیر ثبت ناما واسه اردو......بخدا اگه تو نیای مام نمیایم.....

یادش بخیر وصیت کردنا...........بغض تو گلومون.......

یادش بخیر صحنه ی جداشدن.....امید ته دلامون.......

یادش بخیر.......وای خدا چی میکنی؟!این اشکا یدفه از کجا اومد؟میخوام صفحرو ببینم......

یادش بخیر.........

چقدر دل تنگم......

 
سه شنبه 22 اسفند 1391برچسب:, :: 10:30 :: نويسنده : الی

 

  ما یه معلم داشیم خیییییییییییلی مهربون و باحال بود

  بنده ی خدا همش میگف درسای دیگه ی شما زیاده من ازتون امتحان نمیگیرم که بیشتر

  از این بهتون فشار نیاد

  یه بار بعد قرنی میخواس از چندتا درس امتحان بگیره ماهم با

  برو بچ رفتیم کتابخونه(بععععله یه شاگردای درس خونی بودیم ما)

 بعد رفتیم کتابخونه شروع کردیم به درسخوندن یه درس خوندیمو رفتیم درس بعدی

 بعد من دیدم خداااایا یه مطلبو نمیفهمم سخته دیدم بچه هاهم مثل خودمن

 یه فکر شومی به ذهنمون رسید

 گوشیمو برداشتم و به معلممون اس دادم که خانوووووووووووووم ترو خدا از ماامتحان نگیرید

(ما شماره اکثر معلمامون ومدیرمونو داشتیم و رابطمون خوب بود)

خلاصه معلممونم جواب داد باشه دختر گلم به دوستاتم سلام برسون

ما که این شنیدیم ذوق مرگ شدیم

و خوشحال از اینکه عملیات با موفقیت به پایان رسید کتابخونه رو با شادمانی به سمت خونه

ترک کردیم

 از این کنسل کردانای امتحانا ما زیاد داشتیم زییییییییییییییاد

معلم عزیزم ممنون که به ما اعتماد کردی و ماهم از اعتمادت هیچ وقت سوء استفاده نکردیم

 

 

 

 
یک شنبه 20 اسفند 1391برچسب:, :: 19:14 :: نويسنده : الی

 

 

یه روز ما امتحان فلسفه داشتیم درسی که من اصلا خوشم نمیاد

همون روزم برای یه همایشی که خودمون میزبانش بودیم مجبور شدیم بریم همایشه

خب ما از صب تا ساعت 11 یا 12 تو سالن همایش بودیم

وگفتیم آخ جون امتحان پرید

و البته همون مقدار اندکی که درس خونده بودیم از ذهنمون پرید

خلاصه ظهر شد و اومدیم مدرسه معلممون گف خب بچه ها بیاید تو کلاس امتحانتونو بدید

ما همه هنگ کردیم

کلی خواهش وتمنا که خانوم امتحانو فردا بگیرید(چون فرداهم باهاشون کلاس داشتیم)

گف باشه...

ماهم خوشحالو خندان رفتیم وسایلامونو جمع کنیم که راهیه خونه شیم

که یدفعه دیدیم معلممون عصبانیه میگه بیاید امتحانتو بدید(بعدا فهمیدیم با مدیر دعواش شده بود

خب چرا سر ما خالی میکنی؟؟؟؟؟؟)

بعد ماهم فکرکردیم که چی کنیم یهو یه فکر پلیدی به ذهنمون رسید(فک کنم من پیشنهاد دادم)

گفتیم که همه برگه هارو سفید بدیم

خلاصه رفتیم همین کارم کردیم وقتی معلممون برگه ها رو گرفت دید همه سفیدن گریه کرد گف

دیگه سر کلاستون نمیام.بعدش مدیرمون کلی دعوامون کرد(خب تقصیر خودش بود)

خلاصه معلممون دو سه جلسه نیومد سر کلاس بعد وقتیم که اومد به بچه ها گف از رو درس

بخونید تا آخر کتابو فقط روخونی کردیم ولی بعدا ازش عذر خواهی کردیم یه عالممممه

و روز معلم براش هدیه خریدیم.

ولی بذارید راستشو بگم اون روز ما خوشحال شدیم که هم امتحان فلسفه ندادیم

هم دیگه کلاس فلسفه نداریم

 

 

 

 

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد